۲۲
تیر ۹۳
اعترافات من2
اعترافات من:
اعتراف میکنم یه روزماشین باباموبردم توشهر40هزارتومن جریمه شدم
بعدازظهرش بابام ماشینوبردتوشهر40هزارتومن جریمه شد
اعتراف میکنم اون قبضومن گذاشته بودم براش
اعترافات من:
یادمه کوچیک که بودم یه روز توی محلّمون یه ماشین مدل بالاپارک شده بود،وای کودک عقده ای درونم می گفت:خط خطیش کنم،اماکودک روشنفکرم می گفت:خاک برمخت این کار آدمای ندید بدیده.
کودک مذهبی درونمم می گفت:الحسود،لایسود،
خلاصه همه باهم درگیربودن که یه دفعه
خره درونم یه لگدمحکم بهش زدو صداش را درآورد.
اعترافات من:
یه روز که میخواستم نرم مدرسه خودمو به سرماخوردگی زدم...
اما من هنوز موندم،اون دکتری که منو معاینه کردوگفت:مریضی وچندجور قرص ودوا نوشت تاخوب شم!مدرکشو ازکجاگرفته بود!!
۹۳/۰۴/۲۲