۲۶
شهریور ۹۳
"من زنده ام به دیدنت"
امشب شب آخری بود که اومدم به دیدنت
دیگه نمیشه ببینم رویِ قشنگ و مخملت
ایکاش نمی گفتی به من دیگه تموم شد دیدنت
توگفتی و منم یواش،خیلی یواش،هِی دیدمت
راستی عزیز،از این به بعد کجا باید ببینمت؟
نگو توخواب،چون سخته اینطور دیدنت
دروغ نگم میترسم خوابم ببره هیچ وقت دیگه نبینمت
یادش بخیر روزهای خوب،چقدر تورا خندوندمت
یادت میاد رفتم کنارپنجره یواشکی ترسوندمت؟
یادت میاد سوار قایقم شدی خودم بردم رسوندمت؟
یه روز دیگه بردی کتاب دلمو بعدش فقط گریوندمت؟
یادش بخیر،یه دریابود ودل من،یه دل بودو دریای من
بانوی شعرای قشنگ،میخوام همش ببینمت
وعده ی ما بین ردیف وقافیه،میونِ شعرمرضیه
ساعتی که یکی همش دادمیزنه،ضَجّه وفریاد میزنه
میگه گُلم،من زنده ام به دیدنت،خندوندنت،ترسوندنت.
شعرمرضیه:شعری که به دل بنشیند.
سروده شده:91/9/19
۹۳/۰۶/۲۶
کسی که هیچ وقت هیچ زمان سهم تو نخواهد شد