۰۶
دی ۹۳
یادش بخیرهای من "16"
یادش بخیرهای من
یادش بخیر:خیلی دوست داشتم ترکی یاد بگیرم.برای همین به دوتا از همکلاسیام گفتم و اوناهم گفتن کمکت می کنیم یادبگیری.جاتون خالی،یه شب توی خوابگاه توی صف شام وایساده بودیم که حسن(یکی از بچه هایی که قراربود ترکی یادم بده)اومد وگفت: بیا بشین تا نوبتت میشه تمرین کنیم.منم رفتم وگفتم خب امروز قراره چه کلمه جدیدی یادبگیرم. گفت:امروزهم از احوالپرسی شروع می کنیم.
بعد گفت:مثلا اسم فاضلی را صدا بزن(فاضلی یکی دیگه ازدوستانمون بودکه اونم قرار بودبامن تمرین کنه)وبگو:فاضلی اینَکِ اُخشیرَن(البته اگه درست یادم مونده باشه همین جمله بود)خلاصه منم بایه لهجه ی خاصی همینو بلندگفتم که یه دفعه دیدم همه بلند زدن زیر خنده و فاضلیه بیچاره سرخ شد.از اونطرفم حسن آقا از خنده کف زمین افتاده بودو حالا نخندو کی بخند.فهمیدم که سفت وسخت دستم انداخته.بعداز شام رفتم که از دل فاضلی دربیارم.گفت :پسراین چی بودگفتی،گفتم شرمنده حسن گفت:احوالپرسیه.گفت:تو به من گفتی قیافت مثل گاو(یاگوساله،دقیقا یادم نیست)میمونه.
بعدش باهم کلی خندیدیدم.منم دیگه برای یادگرفتن زبان ترکی پیش حسن نرفتم.
۹۳/۱۰/۰۶
سلام
خیلی باحال بود.