۱۳
تیر ۹۴
یادش بخیرهای من19
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:اولین روزی که باهمکارم وارد دهکرم شدیم را خوب یادمه.رفتیم که ابلاغمون را نشون مدیر مدرسه بدیم.وارد مدرسه شدیم،البته چه مدرسه ای،یه ساختمون آموزشی: که 7تااتاق داشت،3تاکلاس،1دفتر،1آشپزخونه،1انباری و1اتاق خالی که بعدهاشداتاق من. یه ساختمون هم اونطرف حیاط:که شامل آبخوریها و دستشویی معلمان ودانش آموزان بودو اما مدرسه بدون دیوارکشی بود. فکرشوبکنید،وسط حیاط که می ایستادی به کل روستا وجاده و مزارع و....مسلط بودی.
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:داخل دفترمدرسه که شدیم یه آقایی با لباس کارو دستمال به سر درحال تمیزکردن مدرسه بود.نگاهی به ماکرد وگفت:بفرمایید.
من گفتم:بامدیرمدرسه کارداشتیم.
دوباره گفت:خب بفرمایید.
دوستم گفت:گفتیم که با مدیرکار داریم.
یه خنده ای کردو گفت:به من نمیاد مدیرباشم.
من گفتم:آخه شما با این وضع
گفت:من اینجا هم مدیرم،هم معاون،هم دفتردار،هم آموزگاروهم خدمتگزار.
باتعجب پرسیدم:مگه میشه؟چرا؟
گفت:چون جمعیت دانش آموزا کمه فقط وفقط دوتا آموزگار بهمون تعلق میگیره وکلاساهم 2پایه اس.
من وهمکارم که داشتیم شاخ در می آوردیم برگه های معرفی نامه راتحویل دادیم وبعد از چند دقیقه خداحافظی کردیم که بریم.من پرسیدم:چطور باید برگردیم؟
گفت:باید برید سرجاده تا اگر کسی میخواست بره وجا داشت شما را هم ببره.
خلاصه بعداز1ساعت معطلی و20 دقیقه پیاده روی تازه رسیدیم به روستای قبل.
ادامه دارد....
۹۴/۰۴/۱۳