۰۲
مرداد ۹۳
یادش بخیرهای من
یادش بخیرهای من:
آخ یادش بخیر:دبستانی که بودم باپسرعمووپسردائی وپسرعمه موشک کاغذی درست میکردیم وازپشت بام خونه مینداختیم توی کوچه،یه دفعه بخودمون که اومدیم دیدیم وای کوچه سفیده سفیدشده.
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:یه روز باهمون بچه های فامیل(همون بالاییها)تصمیم گرفتیم بالن درست کنیم.درست هم کردیم(مگه میشدماتصمیمی بگیریموعملیش نکنیم)خلاصه بالن راهوا کردیم،امابعدازچنددقیقه بالن سوخت وافتاد روی کابل برق توی کوچه،کابل هم آتیش گرفت،ماهم باشلنگ آب خاموشش کردیم.خدا رحم کردبرق نگرفتمون.
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:بچه که بودیم میرفتیم روستای پدری،مامان بزرگ (خدابیامرز)برامون کره محلی روی نون می مالید ماهم میگرفتیمو با یه چوب خشک شده ی گل آفتاب که موتورمون میشد میزدیم به دشت وصحرا.
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:مامان تازه داداشمو که کوچیک بودشسته بودو گذاشته بودش وسط اتاق،منم رفتم بالا سرشو شروع کردم به خندوندنش که یه دفعه دیدم کل صورتم خیس شد،بله داداش خان ..... :)
ادامه دارد.....
۹۳/۰۵/۰۲