۱۳
مرداد ۹۳
"اعترافات من"
اعتراف میکنم اعتیادم به خوردن سرلاک تا 3سال پیش ادامه داشت.یعنی26سالگی.وقتی از سرکار با کت وشلوارو ریش پروفسوری،میرفتم داروخانه برای خرید سرلاک و یارو می پرسید کوچولوتون چند وقتشه؟احساس حماقت خاصی بهم دست میداد.
"اعترافات من"
کلاس اول دبستان که بودم به درس "ص"که رسیدیم داشتم مشق می نوشتم،یهو به ذهنم اومدکه ما توی زبان عامیانه میگیم بارون،درصورتیکه اصلش میشه باران.پس صابون هم اصلش میشه "صابان"از این فکرو نبوغ خودم کلی کیف کردم و تمام صفحه را نوشتم "صابان".فرداصبح معلممون نبوغمو زیر سئوال برد.
"اعترافات من"
اعتراف میکنم یه بار باچندتا ازبچه های دانشگاه قرار گذاشتیم بریم سرکلاس یکی از دوستامونو اذیتش کنیم.برای همین یه لقمه جورکردیمو رفتیم سرکلاس.(تصورکنید کلاسم پر دختر)در زدیمو گفتیم ببخشیداستاد آقای....هستن؟استاده گفت بله ایشون ته کلاس هستن،گفتیم شرمنده مامانشون اومده بود دم دانشگاه وگفت این لقمه را بهشون بدیم چون صبحانه نخوردن.کلاس منفجرشد نه اینطوریا،یه انفجاره واقعی.
"اعترافات یکی دیگه"
یه بنده خدایی میگفت:اعتراف میکنم سال اول دانشگاه شدیدا به یکی ازدخترها علاقه مندشده بودم و روم نمیشد بهش بگم،همیشه آرزو میکردم دم در دانشگاه ماشین بهش بزنه ومن ببرمش بیمارستان ونجاتش بدم بلکه عاشقم بشه!!!
۹۳/۰۵/۱۳