۱۹
مرداد ۹۳
یادش بخیرهای من"6"
یادش بخیر:شبها توی خوابگاه مرکز اگه برق میرفت کسی جرات نداشت به هردلیلی توی سالن بره،چون سیل لنگه کفش و دمپایی بود که توی سروکلّه ی طرف میومد.یادم یکی از این شبها که برق رفته بود یه دفعه سروکله ی یکی توسالن پیداشد.دمپایی بود که ازهمه طرف میریخت روسرش،خلاصه باصدای بلندش ریزش دمپاییهاقطع شد.فکرمی کنید کی بود؟رئیس مرکز بود.وای چشمتون روز بد نبینه فردای اونروزکلّ مرکز تنبیه شدیم.
یادش بخیرهای من
یادش بخیر:بطور ناخواسته افتادم وسط یه جریان دستبرد به اتاق آموزش برای برداشتن سئوالات زبان.این کارشبانه صورت گرفت،اولش کلید توی قفل درشکست،بعد بامکافات کلید ساز اوردیم ودرستش کرد.بالاخره بعداز هزارترس ولرز موفق شدیم سئوالات را برداریم،قرارشد طوری جواب بدیم که کسی شک نکنه.(درحد یه نمره12)اما یکی ازبچه ها که توعمرش نمره ی زبانش از 10بالاتر نرفته بود،وسوسه شدو درحد19نوشت.همه شک کردن و امتحان تکرار شد.حقّمون بود.(حالا به خودم میگم: بشر،آدم،توکه همیشه بالای14میگرفتی توچرا رفتی قاطیشون؟)خدا ببخشدمون.
یادش بخیرهای من
یادش بخیر:یه شب چندتا از بچه ها وانت مرکز را یواشکی برداشتن وبه قول خودشون رفتن بگردن،نزدیک مرکز ما یه پل راه آهن بود،ماشین از اون بالا افتاد ه بود پایین،خدا روشکر کسی صدمه ندید اما ماشین داغون شدکه کل خسارتشو از حقوقشون کم کردن.البته خدا روشکر من دیگه تواین جریان نبودم.
۹۳/۰۵/۱۹