۲۸
مرداد ۹۳
شکایت
سلام دخترقصّه ها،چطوره احوال شما؟
آره بازم منم،همون بابای غُصّه ها
گفتم سلامی بکنم،عرض ارادتی کنم
آخرِکار،یه کم شکایت بکنم
دیگه نمیگیری سراغ از این دل پر از وفا
باشه،تو هم شدی مثل همه یه بی وفا
دلت اومد تنها بری؟یواش وبیصدا بری؟
بری نگاهم نکنی؟با غُصّه خاکم بکنی؟
دلت اومد وِلم کنی؟بی معرفت،بری فراموشم کنی؟
میخوام یه خواهش بکنم،یا که سفارش بکنم
برو کنار پنجره،ببین چه چیزا می بینی
نگاه بکن به این زمین،ببین،یه دریا می بینی
یه دریای پر از وفا،یه دریاهست پر ازصفا
یه دریای مهربونی،چه میدونی؟هرچی بگم نمی دونی
از این دریای باوفا،از این باغ پرازصفا
درس وفاداری بگیر،یه ذرّه دلداری بگیر
زخم زبون شدشعرمن،ببخش،شده این دردمن
این آخری میخوام یه نفرینت کنم
یواش میگم تاکه نفهمه این دلم
قربون این دریا بشی اگه دوباره گُم بشی
اخماتو واکن گل من،دلگیرنشو ازحرف من
چونکه نمی بینم تورا،قلبم شده مشکل من.
سروده شده در:91/8/22
۹۳/۰۵/۲۸
سلام حمید خان خوبیی آدرس وبم رو عوض کردم منتظرم