۱۶
بهمن ۹۳
یادش بخیرهای من"17"
یادش بخیر:توی دانشگاه شیطون کلاس بودم.اینقدر تابلو شدم که بالاخره استادا صداشون در اومدو گفتن:اگه اومدیم توی کلاس و تورا صندلی جلوندیدیم از کلاس میریم بیرون.البته سرهمه ی کلاسا اینطور نبودم،یعنی جرات نمیکردم.بیشتر سرکلاس زبان شیطون بودم وبالاخره هم کار دستم داد.استادمون که یه خانوم بوداز جلسه ی سوم به بعد گفت:اولا از جلسه ی بعد این موشه(منه بدبختو می گفت)باید ردیف اول باشه.دوما از هرکی درس نپرسم ازتو می پرسم.همونم شدتا آخرترم همیشه ازمن درس می پرسید.پوستم کنده شد.
یادش بخیرهای من
یادش بخیر:انتخاب واحد ترم2بابچه هاقرارگذاشتیم که درس اختیاری،درسی برداریم که نمره ی بالا ازش بگیریمو مثلا معدلمونو بالاببریم.خلاصه درس متون اسلامی را انتخاب کردیم.جلسه ی اول این درس بود که دیدیم یه حاج آقا اومد سرکلاس،عمامه ی را گذاشت روی میزو رفت روی تابلو نوشت"المنهج القویم لتعلم الغته القرآن الکریم"گفتیم استاد این چیه؟گفت:این کتابتونه بگیریدوجلسه بعد بیاییدکلاس.کتابو خریدیم ودیدم از اول تا آخر فقط عربیه.منم متنفر از عربی،کشتم خودمو اما نتونستم پاسش کنم.(هه،قرار بودمعدلمونو بالاببره)
یادش بخیرهای من
یادش بخیر:2ترم دانشگاه علامه طباطبایی،اونم رشته روانشناسی رابا هر سختی که بودگذروندم که یه دفعه آموزش وپرورش اعلام کرد باید برید سرکلاسو درس دادنو شروع کنید.هرچی گفتم بابا پس دانشگاه،من مشغول به تحصیلم،گفتند ماکمبود نیرو داریم باید برید سرکلاس.مونده بودم سر دوراهی،نمیدونستم چکارکنم.بالاخره دانشگاه ورشته ی مورد علاقمو رها کردمو چسبیدم به کار.
ادامه دارد....
۹۳/۱۱/۱۶