۰۱
مرداد ۹۳
قبل از نوشتن یه توضیح بدم که این قسمت کاملا ازخاطرات خودمه و واقعا یه زمانی برام اتفاق افتاده.اسمشم گذاشتم (یادش بخیرهای من).
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر: بچه که بودم یه روز توکوچه یه حرف زشت بچه ها زدن،منم که بچه بودم اومدم توی خونه همونا زدم،چشمتون روز بدنبینه مامانم فلفلو ریخت تودهنم.منم مثل فرفره دوره حیاط.(حالا به مامان میگم دستت دردنکنه،خوب کاری کردی.)
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:کلاس چهارم دبستان که بودم ،یه روز که معلممون اومدسرکلاس بعدازبرپاوبرجا،همچی که نشستم جیغم رفت بالا،معلم گفت بیا امامن نمیتونستم،چون سوزن پرگارم ازکیفم زده بود بیرون ورفته بودتوی پام.بالاخره باکمک معلم بیرونش آوردیم.
یادش بخیرهای من:
یادش بخیر:کوچیک که بودم یه بسته آدامس موزی را کامل ازصبح تاعصر جویدم.اما عوضش تا دو روز دهنم باز نشدونتونستم چیزی بخورم،فقط مایعات میخوردم.
ادامه دارد....
۹۳/۰۵/۰۱