۱۴
مهر ۹۳
"چرا نگارم نمیاد؟"
همه روحشون گرفته چرا دریا نمیاد؟
اینهمه گریه و زاری چرا اون یارنمیاد؟
غُصّه مُرد ازغم دوریش بخدا،رفته کجا؟
چرا ازپشت هیاهو دیگه بیرون نمیاد؟
عکسای قشنگتون توی قاب دلمه،اماحیف
نازچشمای قشنگت،توی این قاب دلم هیچ نمیاد
منوکشتی توبااین رفتن و دوریت،عجیبه
چرا ازاین قلب مجنون یه قطره خون درنمیاد؟
آخه تونمیدونی دلمو پریشون می کنم؟
دل تو حتی واسه کویر پریشون نمیاد
در دلم فقط یه بار مهمونی بود،نیومدی
درها روبستم بعداز اون،دیگه هیچ کس نمیاد
چندباری برات نوشتم مثل هاله میمونی
تو یه بارنگفتی جانم که به دریا نمیاد
یکسالیه زندونیتم،زندونیه دریای ناز
حتی یکنفربرا دیدن من از در نمیاد
یک شب پاییزی مثل دیشب مثل امشب
نامه ای نوشتم به خدا،چرانگارم نمیاد؟
سروده شده درتاریخ:91/9/10
۹۳/۰۷/۱۴